Thursday, April 15
امروز میخواستم از معتادان به مواد فیلمبرداری کنم. به مکانی رفتیم که بیش از ۳۰۰ بچه و جوان بی خانمان بودند. وقتی اونجا رو دیدم احساس خیلی عجیبی داشتم، بعضی وقتها توضیح تاثیر شرایط خاص خیلی سخت است

استرس و تنش وقتی شروع شد که یک جمعیت زیادی اطرافم رو گرفتند، فریاد میزدند،گریه میکردند، صحبت میکردند و تمام اینها معنیش این بود که اونها میخواستند از هر راهی اشتیاق خودشون رو از دیدن من ابراز کنند. بدن اونها بوی خیلی بدی میداد. تقریبا تمامشون مورد آزار و اذیت قرار گرفته بودند. پوستشون پر بود از زخمهای عمیق . ۲ نفر از اونها که بزرگتر بود به طرف ما اومد. بعد اینکه براشون توضیح دادیم که علاقه داریم ازشون فیلمبرداری کنیم، اونها از ما غذا خواستند(شیر و نان). بنابر این ما باید برای خریدن غذا اونجا رو ترک میکردیم

بعد مدتی با نان و شیر به اونجا برگشتم. صدها نفر دستشون رو با ناامیدی به طرف من دراز کرده بودند. وحشت زمانی به سراغم اومد که اونها برای گرفتن غذا شروع به هل دادن من کردند. ناگهان دیدم که وسط جمعیت هستم. بچهها برای گرفتن غذا دست و موهای منو میکشیدند، به من ضربه میزدند، و سعی میکردن از روی من ردّ شوند!!سعی میکردم که از اون حلقه بیرون بیام تا صدمه یی نبینم.اون صحنه اصلا خوب نبود، اونها برای رسیدن به غذا، حاضر بودن جونشون رو بدن :(. بچههای بزرگ تر سعی میکردند با میلههایی بلند از چوب و آهن اوضاع رو کنترل کنند!! این میلهها به من هم برخورد میکرد ولی آنچنان در شوک بودم که چیزی حس نمیکردم. همه در حال جیغ زدن، گریه کردن و هل دادن همدیگر بودند. من هنوز هم نمیتونم باور کنم که چنین چیزی رو تجربه کردم. در راه خونه فهمیدم که موبایل و پولم دزدیده شده .
وقتی برای پس گرفتن اونها برگشتم، دوباره همه به طرف من هجوم آوردند. اون روز من نتونستم فیلم یا عکس بگیرم، و موبایلم رو هم از دست دادم.
من بارها بعد اون حادثه، دوباره به اون مکان رفتم. داستانهایی که از این بچهها شنیدم غیر قابل باور است. گاهی اوقات آرزو میکردم، کاش که چشمهای من مثل یک دوربیین فیلمبرداری بود

Skriv en kommentar